مرور خاطرات...
سلام عزیزم
امروز اومدم خاطرات این یکسالی که گذشت رو برات مرور کنم.........اول از همه اینکه دوست دارم
از اول اول شروع میکنم...
در تاریخ 25 دیماه سال 91 رفتم ازمایش دادم وفهمیدم که یه فرشته تو راه دارم وخدا لطفشو شامل حال ما هم کرد بلاخره.....
در تاریخ 25 دیماه سال 91 رفتم ازمایش دادم وفهمیدم که یه فرشته تو راه دارم وخدا لطفشو شامل حال ما هم کرد بلاخره.....
6هفته اول همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه یه روز صبح که بیدار شدم حالم خیلی بد بود وبدو بدو به سمت دسشویی رفتم و....
بابایی هم سریع خودشو بالا سرم رسوند ودلداریم داد ولی من نمیدونستم بخندم یا گریه کنم....اخه با معده خالی....خیلی سخته.....
این تهوع صبحگاهی من تا اخر هفته 16 همراهم بود وهر روز صبح منو مستفیض میکرد...البته بابایی هم همیشه در کنارم منو دلداری میداد....(مرسی بابا جونم)
هفته 13 که چند روز مونده به سال جدید بود مجبور به سرکلاز شدم که اونم بخیر گذشت وعزیز جون بالا سرم بود تا چند روز.....از همینجا دستشو میبوسم
هفته 20 اولین تکونای شما شیطون خانم رو حس کردم که برام خیلی شیرین بود وکلی ذوق میکردم وناز می اوردم..........
هرچی بزرگتر میشدی تکونات شدید تر ودردای من بیشتر میشد
تا اوایل ماه 8 همه چیز عالی پیش میرفت ولی باز دو ماه اخری سختیها شروع شد....از جمله کمر درد زانو درد(بدلیل وزن زیاد مامانی>85)معده درد .نشسته خوابیدن .پهلو درد وکلی درد دیگه............
به قول بابایی بخاطر همیناست که بهشت زیر پای ماست...............
بلاخره برام تاریخ سزارین رو تعیین کردن:20 شهریور 92
البته شما در این مدت 3 بار مارو کشوندی بیمارستان چون عجله داشتی واسه اومدن.
تو این 9 ماه من وبابایی روز شماری میکردیم واسه روزای سونو کردن وشنیدن صدای قلب نازنین تو.که به ماقوت قلب میداد.
بلاخره 13 شهریور من نشونه هایی از اومدن تو حس کردم ورفتیم بیمارستاااااااااااااااااااااااااااان
که خداروشکر شما صحیح وسالم اومدی بغلم.
بقیه مسائل رو هم که قبلا گفتم....خلاصه بریم سراغ عکس:
عکس 3 روزگی دخملم............................(هیییییییییییییییییییی یادش بخیر عجب دورانی بود)
حموم 10 روزگی...................
ووووووووووووووووووی بیدار خوابی های نیمه شب ها
من ودخترم
2تا3 هرشب بیدار بودیم
تراژدی بود برای خودش.بعضی شبا از دستت گریه میکردم..............
بدون شرح
اولین بیماری دختر نازم پروژه دارو خوردنش
ریزش موووووووووووووووووووو.............................خخخخخخخخخخخخخ
شاهکارای مامان..............
یاداور روزای دانشگاه مامان
که بابا میومد در دانشگاه یا تو مسجد تو اون سرما تو رو نگه میداشت............سخت بود ولی شیرین
از همینجا از بابا جونی بخاطر زحمتاش تشکر میکنم
سوراخ کردن گوش دخملی
اولین محرم
اولین 13 بدر
اولین سفر به طبس در سال نو
اولین دندون.........
اولین مهمونی های رمضون
اولین عید فطر در هفت چنار
عشق گوجه سبز
چه خاطراتی بود.............خوبیهاش رو هی مرور میکنم تا هیچوقت یادم نرن ولی
سختی هاشو نگفتم تا از یادم برن
بوس بای